آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

11 ماهگی

  آرین خوشگله قدوم مبارکشون رو گذاشتن تو 12 ماهگی ..... ولی خدا وکیلی خیلی زود گذشت یعنی یک ماهه دیگه پسر قشنگم  یک ساله میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟.... ولی من با وجود تمام سختی هاش فکر کنم دلم واسه این روزا تنگ بشه روزای شیرینی هستن .... ...
28 فروردين 1390

پارک شرافت

امروز عصر آرين را با کالسکه بردم بيرون تا با هم يه گشتي بزنيم.اجناس مغازه ها رو ديديم و همينطور رفتيم بالاتر از محله خودمون يه پارک بود که کم و بيش شلوغ به نظرميرسيد. وسروصداي بچه ها و وسايل بازي خيلي توجه آرين را به خودش جلب کرد. رفتم داخل محوطه پارک و آرين را سوار تاب کردم و کمي هلش دادم.خيلي خوشش اومده بود و ذوق ميکرد و مي خنديد.وقتي يه کم خسته شد بردم سرسره پیچی بازيکنه. آخ آخ خ خ خ..... ديگه ول نميکرد . بعدش سرسره معمولي رفت و درآخر سوار چرخ و فلک گرد شد. ولي معلوم بود سرسره از همه بيشتر نظرشو جلب کرده .خلاصه يه 2 ساعتي داخل پارک بوديم آقا پسر گل گريه  ميکرد که بازهم سوار سرسره بشه.تااينکه يکي از دوستام زنگ زد و يه ربع م...
28 فروردين 1390

نوشته های شیرین و تلخ بارداری

          مهربون مامان سلام                              عزيز دلم ..... کوچولوي نازم ...... مامان فداي اون قلب خوشگل مهربونت بشه. امروز روز خيلي خيلي خوبي بود.... جواب آزمایش خون مثبت بود و بابایی بی صبرانه منتظر شنیدن جواب...... برات بگم از بابا ..... خبر رو که شنيد چشماش برق مي زد ....... اينقدر خوشحال شد .... هر صبح که از خواب بيدار میشدم همينطوري خوابالو و کسل دست می گذاشتم رو دلم ...... وااااااااااااااااااااااااي خدا جون ...... هن...
27 فروردين 1390

یک ماه مونده تا تولد یک سالگی...

یک ماه مونده به تولد یک سالگی پسر گلمون و من بابا جون در فکر خرید و تدارکات تولد هستیم.لباسهای خوشگل خوشگل برای پسر قشنگمون خریدیم و آتلیه رزرو کردیم و دیگر ملزومات یه مهمونی را آماده کردیم تا سرود آغاز دومین سال زندگی پسرمون را تا رسیدن به آسمونها در ترنم بهار زمزمه کنیم...                              
23 فروردين 1390

سیزده بدر

سیزده بدر امسال جاتون خالی خیلی خوش گذشت.البته باید اعتراف کنم که به آرین از همه بیشتر خوش گذشت. یه خانواده کنار ما بودن که داشتن هندونه میخوردن و برای ما هم ۳ قاچ آوردن. و وقتی یکی از قاچهارو جلوی آرین گرفتم بخوره چنان شروع به خوردن کرد که تموم صورتش شده بود آب هندونه و صدای شلپ شلپش هم یه طرف قضیه بود.روروئک آرین رو با خودمون برده بودیم و اونم حسابی واسه خودش جولون میداد و باباجونش را  که داشت هلیکوپتر شارژی هوا میکرد و دنبال می کرد و می گرفت .خلاصه اینکه بابایی خسته شد ولی آرین همچنان پر انرژی و با سرعت برای خودش این طرف و اون طرف میرفت و من و باباش هم دنبالش.....جالب اینکه آرین جوراب سفید-نارنجی پاش بود و وقتی بازیاش تموم شد و ...
22 فروردين 1390
1